سعادت در نگاه نهج البلاغه

سعادت يا نيك‏بختى ، نامى است كه معمولا انسان‏ها به مطلوب نهايى خود مى‏دهند؛ اما به رغم توافقى كه در ناميدن مطلوب نهايى به سعادت دارند ، در تعريف آن بر يك عقيده نيستند . به گفته ارسطو، گروهى آن را لذت و كامجويى مى‏پندارند و گروهى شرف و حرمت اجتماعى ، و حكيمان آن را نظرپردازى و انديشيدن به واقعيت‏هاى غايى هستى مى‏دانند. افزون بر اين، گاهى يك شخص، ديدگاه‏هاى مختلفى درباره سعادت مى‏يابد؛ مثلا هنگام بيمارى، سعادت را سلامتى، هنگام فقر و تنگدستى آن را پول
جمعه، 28 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سعادت در نگاه نهج البلاغه
سعادت در نگاه نهج  البلاغه
سعادت در نگاه نهج البلاغه

نويسنده: دكتر محسن جوادى

مقدمه

سعادت يا نيك‏بختى ، نامى است كه معمولا انسان‏ها به مطلوب نهايى خود مى‏دهند؛ اما به رغم توافقى كه در ناميدن مطلوب نهايى به سعادت دارند ، در تعريف آن بر يك عقيده نيستند . به گفته ارسطو، گروهى آن را لذت و كامجويى مى‏پندارند و گروهى شرف و حرمت اجتماعى ، و حكيمان آن را نظرپردازى و انديشيدن به واقعيت‏هاى غايى هستى مى‏دانند. افزون بر اين، گاهى يك شخص، ديدگاه‏هاى مختلفى درباره سعادت مى‏يابد؛ مثلا هنگام بيمارى، سعادت را سلامتى، هنگام فقر و تنگدستى آن را پول و ثروت و ... مى‏داند. (1) اما دشوارى شناخت سعادت، نبايد ما را از تلاش براى درك آن بازدارد؛ زيرا هر اقدامى بدون آن مانند تيراندازى در تاريكى است، كه در آن اميدى به اصابت نيست.
از مسائل مهم و بحث‏انگيز درباره سعادت، در فلسفه اخلاق جديد به‏ويژه در بحث از نظريه ارسطويى سعادت، موضوع بسيط يا مركب‏بودن آن است. ابتدا ويليام هاردى از دو اصطلاح «غايت جامع» (2) و «غايت غالب» (3) براى اشاره به اين موضوع بهره گرفت كه مورد توجه فيلسوفان اخلاق نيز قرار گرفت. (4) براساس تفسير«غايت جامع»، سعادت مفهومى است كه بيش از يك مؤلفه دارد كه هركدام به‏استقلال، سازنده آنند. (5) ولى براساس تفسير «غايت غالب»، تنها يك چيز است كه سعادت را مى‏آفرينند و هر چيز ديگرى هم كه به نام سعادت خوانده شود، مقدمه يا وسيله‏اى است كه ما را به آن مؤلفه بسيط مى‏رساند؛ ولى خود سزاوار عنوان سعادت نيست.
برخى از شارحان ارسطو، وى را معتقد به تفسير «غايت غالب» مى‏دانند و مى‏گويند: «سعادت از نظر ارسطو فقط در نظرپردازى و شهود حقايق عالم هستى است (6) و حتى فضيلت‏هاى اخلاقى هم براى كمك به آن، داراى ارزش هستند.» (7) .در جهان اسلام نيز برخى از متفكران بزرگ مانند فارابى و ابن‏سينا در شمار معتقدان به تفسير «غايت غالب» به حساب آمده‏اند؛ زيرا از ديدگاه آنان، سعادت فقط در اتصال به عقل فعال و استغراق در شهود عالم ملكوت است و هر چيز ديگرى تنها در صورت كمك به اين حالت، درشمار مطلوب‏هاى آدمى قرار مى‏گيرد و هرگز تاب هم‏ارزى با آن را ندارد. (8) در مقابل، برخى از شارحان ارسطو، وى را مدافع تفسير «غايت جامع» از سعادت مى‏دانند؛ زيرا به گزارش آنان، ارسطو سعادت را داراى دو مؤلفه و يا ـ برحسب برخى تفسير ها ـ بيش‏تر مى‏داند كه هركدام ارزش استقلالى دارند اكثر شارحان طرفدار تفسير جامع، تعداد مؤلفه‏هاى سعادت را دو چيزى مى‏دانند كه عبارت است از «فعاليت اخلاقى» و «فعاليت عقلى».
شايد بتوان ديدگاه امام على‏عليه السلام را درباره سعادت، نوعى تفسير غايت جامع دانست؛ زيرا از ديدگاه امام، سعادت داراى مؤلفه‏هاى متفاوت و مختلفى است كه داراى ارزش استقلالى است؛ به‏طورى كه فقدان هريك از اين مؤلفه‏ها به سعادت آدمى آسيب مى‏رساند.
اينك مؤلفه‏هاى سعادت را در انديشه امام على‏عليه السلام برحسب ترتيب اهميت، به‏اختصار بر مى‏شماريم.

مؤلفه‏هاى سعادت در انديشه امام‏على‏عليه السلام

.1 خيرات بيرونى

در كلام امام على‏عليه السلام اشاره‏هايى به آنچه ارسطو «خيرات بيرونى» (9) مى‏نامد، وجود دارد. مراد ارسطو از خيرات بيرونى، مزايا و برترى‏هايى مانند ثروت، زيبايى، شهرت خوب، حسب و نسب و...است كه خارج از روح آدمى و معمولا غير اختيارى بوده، به بدن يا موقعيت اجتماعى او مربوط است. (10) حضرت على‏عليه السلام از زيبايى، كه يكى از خيرات بيرونى است، به عنوان كم‏ترين حد سعادت نام مى‏برد: الصورة الجميله اقل السعادتين، (11) و يا به تعبير ديگرى آن را آغاز مرز و حريم سعادت مى‏داند: حسن الصورة اول السعادة (12) و درباره شهرت خوب مى‏فرمايند كه عنوان و سرآغاز كتاب سعادت انسان با مدح و ثناى ديگران از او رقم مى‏خورد: عنوان صحيفة السعيد حسن الثناء عليه (13) . روايت‏هاى ديگرى نيز هست كه داشتن همسرى زيبا يا خانه‏اى فراخ را از مؤلفه‏هاى سعادت آدمى شمرده‏اند.
يكى از مهم‏ترين خيرات بيرونى، وجود محيط اجتماعى مناسب است. انسان هرچند اسباب رفاه و نيكبختى را داشته باشد، اگر دوستان و برادران خود را در رنج و تيره روزى ببيند، نمى‏توان گفت كه او خوشبخت است. امام على‏عليه السلام مى‏فرمايند كه نمى‏توان برادران خود را در رنج ديد و سعادتمند بود: ما سعد من شقى اخوانه (14) . شايد با توجه به اين نكته بوده است كه ارسطو و حكيمان بزرگ مسلمان مانند فارابى، درپى بحث از سعادت به گفت و گو درباره سياست كشيده مى‏شوند و پس از كتاب اخلاق، كتاب سياست مى‏نگارند؛ زيرا سعادت فرد را كه غايت اخلاق است، موقوف بر سعادت جمع كه موضوع سياست است، مى‏ديدند.
ثروت و دارايى نيز، يكى از مؤلفه‏هاى سعادت به‏شمار آمده است و فقر و تنگدستى در كلام امام‏عليه السلام بدبختى بزرگى شمرده شده است: الفقر مع الدين الشقاء الاكبر، (15) و حتى مرگ بزرگتر: الفقر الموت الاكبر. (16) به‏هرحال، مى‏توان گفت كه خيرات بيرونى در سعادت انسان سهم دارند و از عناصر سازنده آن به‏شمار مى‏آيند و ارزش استقلالى دارند؛ هرچند درجه و اهميت آنها در مقايسه با مؤلفه‏هاى ديگر سعادت بسيار پايين است.
درباره تعيين خيرات بيرونى سهيم در سعادت انسان و نيز درجه‏بندى ميزان سهم هريك از آنها نكات تأمل برانگيزى در متون روايى وجود دارد كه پژوهشگران عرصه دين بايد به آنها بپردازند .

فضيلت‏هاى اخلاقى

فضيلت‏هاى اخلاقى يكى از مؤلفه‏هاى مهم سعادت انسان است؛ اما به گفته ارسطو: «نخست بايد ديد فضيلت چيست؟» چون نيك‏بختى فعاليت نفس موافق فضيلت كامل است، اكنون بايد بپرسيم كه فضيلت چيست. شايد از طريق اين تحقيق بتوانيم ماهيت سعادت را نيز روشن‏تر ببينيم. (17) خود او فضيلت را چنين تعريف مى‏كند: «فضيلت، ملكه‏اى است كه حد وسطى را انتخاب كند كه براى ما درست و با موازين عقلى سازگار است.» (18) هرچند تصور ارسطو از فضيلت، آن را مختص حالت‏هاى روحى رسوخ‏يافته (ملكه) مى‏سازد، ديگران آن را وصف افعال آدمى هم مى‏آورند.
واژه فضيلت يا فعاليت اخلاقى، در نظر فيلسوفان يونان محتواى دينى نداشت و مقولاتى مانند ايمان، تعبد و توكل به خداوند را دربر نمى‏گرفت. براين اساس در مكتوبات فلسفى اخلاق، مراد از فعاليت اخلاقى عبارت از آن دسته از اعمال يا ملكات نفسانى است كه صرف‏نظر از ديدگاه دينى، واجد ارزش اخلاقى نيز هستند؛ هرچند ازنگاه دين هم فضيلت اخلاقى به‏حساب آيند. فضيلت‏هايى مانند شجاعت، عفت و عدالت، سرفصل‏هاى اصلى فعاليت‏هاى اخلاقى به معناى مورد نظرند. (19) توماس آكويناس و ديگر فيلسوفان ديندار براى اشاره به آن دسته از فضيلت‏هاى عملى كه در ذيل فعاليت‏هاى اخلاقى مصطلح نمى‏گنجند، از واژه «فضايل الهياتى» (20) مدد مى‏گيرد. فضايل الهياتى، تنها در زمينه وفضاى دينى قابل تصور است. ايمان به خداوند در رأس فضايل الهياتى يا دينى قرار دارد، كه فقط در زمينه معرفت خداوند حاصل مى‏شود و همين‏طور ديگر فضايل دينى.
اينك به‏اختصار نقش برخى از فعاليت‏هاى اخلاقى به‏معناى مصطلح آن را ـ كه شامل فضايل دينى نمى‏شود ـ در سعادت انسان با بهره‏گيرى از سيره و انديشه امام على‏عليه السلام بر مى‏رسيم.

1. عدل

عدل به دو صورت استعمال مى‏شود: يكى به معناى عام و ديگرى به معناى خاص. عدالت در معناى عام، همان اطاعت از قانون است كه كل فضيلت‏هاى اخلاقى در واقع بدو باز مى‏گردد. عدالت بدين معنا جزئى از فضيلت اخلاقى نيست، بلكه تمام فضيلت است و تفاوت آن با فضيلت، فقط در مفهوم است. (21) عدالت در معناى خاص خود، گاه «عدالت توزيعى» است؛ يعنى توزيع امكانات اقتصادى و اجتماعى جامعه بر پايه استحقاق. گاهى نيز به صورت «عدالت تصحيحى» است كه معمولا در مورد جزا به‏كار مى‏رود. (22) شايد بارزترين ويژگى زندگى حضرت على‏عليه السلام عدالت وى باشد. حضرت على‏عليه السلام عابدى بى‏نظير بود؛ دليرى است كه چكاچك شمشيرها، هراسى بر دلش نمى‏انداخت؛ اما همان دل از گريه كودك يتيمى مى‏لرزد. على همه اين صفات را در حد اعلا داشت؛ ولى آنچه او را به قربانگاه كشاند، عدالت او است. وقتى على‏عليه السلام زمام قدرت را در دست گرفت، عدالت توزيعى را پيشه خود كرد و در اين راه چنان سخت‏گيرى كرد كه دوستان و ياران نزديك پيامبرصلى الله عليه وآله و نيز برادر نابيناى خود را به شكوه واداشت و بسيارى از اعيان را از خود رنجاند.
وقتى گروهى از ياران امام‏عليه السلام به او پيشنهاد كردند بيت‏المال را براساس موقعيت‏هاى اجتماعى افراد و قبايل توزيع كند تا خطرى از ناحيه افراد متنفذ حكومت را تهديد نكند و هرگاه اوضاع اجتماعى ثبات و استقرار يافت، به مساوات و عدالت در توزيع اموال، روى آورد، امام‏عليه السلام به آنان پاسخ دادند:
شما از من مى‏خواهيد كه پيروزى را به قيمت تبعيض و ستمگرى به‏دست آورم؟ از من مى‏خواهيد كه عدالت را به پاى سياست و سيادت قربانى كنم؟ نه، سوگند به ذات حق، كه تا دنيا دنيا است چنين كارى نخواهم كرد و به گرد چنين كارى نخواهم گشت، من و تبعيض؟! من و پايمان كردن عدالت؟! اگر همه اين موال عمومى كه در اختيار من است، مال شخصى خودم و محصول دسترنج خودم بود و مى‏خواستم ميان مردم تقسيم كنم، هرگز تبعيض روا نمى‏داشتم؛ چه رسد كه مال مال خدا است و من امانتدار خدايم. (23) رفتار او در حوزه جزا، نمود كامل عدالت تصحيحى است. كيست كه اندكى با تاريخ صدر اسلام آشنايى داشته باشد و شكوه سفارش‏هاى امام را در بستر مرگ درباره رعايت حقوق قاتل كينه‏توز خود، تحسين نكند؟ اى فرزندان عبدالمطلب، مبادا كه در خون مسلمانان فرو رفته باشيد و بانگ برآورديد كه: اميرالمؤمنين كشته شد! بدانيد كه نبايد به قصاص خون من جز قاتلم كشته شود. بنگريد اگر من از اين ضربت، كه او زده است، كشته شوم، شما نيز يك ضربت بر او زنيد . اعضايش را مبريد، كه من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: «بپرهيزيد از مثله كردن حتى اگر سگ گيرنده باشد. (24) » دليل پايبندى شديد امام على‏عليه السلام به عدالت، آگاهى آن حضرت، از نقش بديل‏ناپذير عدالت در سعادت فرد و جامعه است. وقتى از او درباره نسبت عدل و جود پرسيده مى‏شود، برخلاف بسيارى از مردم كه گمان مى‏كنند بخشش ارزش بيش‏ترى دارد، عدل برتر از جود مى‏شمارد؛ زيرا عدل مبناى نظم عمومى است و مى‏تواند سعادت فرد را همراه با سعادت جمع فراهم سازد . اما جود و بخشش، روال طبيعى جامعه را برهم مى‏زند و نظم اجتماعى را ـ كه بستر سعادت جامعه و فرد است ـ متزلزل مى‏كند. (25) اهميت عدالت در نگاه حضرت على‏عليه السلام چنان است كه پايبندى به آن يكى از ويژگيهاى اهل تقوا است. امام در تحليل عدالتى كه شرط تقوا است به نكته ظريفى اشاره مى‏كنند و آن اين‏كه اولين گام در مسير عدالت و به تبع تقوا و رستگارى، رهايى از بند هوا و هوس است؛ زيرا كسى كه در دام هوس‏هاى نفسانى اسير باشد، هرگز نمى‏تواند عدالت پيشه كند و روح عدل را در كالبد اعمال و برنامه‏هاى خود بدمد.
قد الزم نفسه العدل فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه (26) . امام على‏عليه السلام برخلاف بسيارى از انسان‏ها كه به‏زيبايى از عدالت سخن مى‏گويند، ولى به دشوارى بدان تن مى‏دهند، كم‏تر مى‏گويد و بيش‏تر عمل مى‏كند؛ اما همين جملات اندك روشنگر نكات بسيارى درباره عدالت است.

2. صبر

صبر، به معناى خويشتن‏دارى همراه با نوعى دشوارى و سختى است. صبر را مى‏توان مصدر و سرچشمه بسيارى از فضايل اخلاقى دانست. صبر در برابر تمايلات نفسانى، آدمى را عفيف مى‏سازد، در دشوارى‏هاى كمرشكن جهاد، شجاعت مى‏آفريند و ... . بنابراين، مى‏توان گفت صبر، هم خود يك فضيلت اخلاقى است و هم خاستگاه فضايل اخلاقى فراوانى است.
امام على‏عليه السلام صبر را به سر ايمان تشبيه كرده و ايمان را ـ كه خود كليد قفل سعادت است ـ بدون صبر ناپايدار دانسته‏اند. و عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالرأس من الجسد و لا خير فى جسد لا رأس معه و لا فى ايمان لا صبر معه. (27) راحتى و آسودگى ابدى را در گرو پيشه‏كردن صبر در ايام كوتاه زندگى مى‏دانند: صبروا اياما قصيرة اعقبتهم راحة طويلة (28) و صبر از بيهوده‏گويى را ـ كه صمت ناميده مى‏شود ـ رستگارى و نجات مى‏خوانند و آن را در حالت كلى، همان پيروزى، كه انسان در تمناى آن است، مى‏دانند و هشدار مى‏دهند كه عجله و رهاكردن عنان شهوت‏ها، خطرى است كه بايد سخت از آن هراسيد: الصبر ظفر، العجل خطر. (29)

3. صدق

صدق در اصل، وصف گفتار مطابق با واقع است؛ ولى به معناى عام، افعال را نيز مى‏توان به آن وصف كرد. مثلا وقتى گفته مى‏شود «او در جهاد صادق بود» يعنى ان عمل (جهاد) را به نحو احسن و كامل ، به جا آورد. (30) صدق به معناى اصلى خود، فضيلت اخلاقى است كه در برابر كذب، سرچشمه رذيلت‏هاى اخلاقى ، قرار مى‏گيرد. اما صدق به معناى عام، از جهت فضيلت، تابع موصوف خود است؛ يعنى اگر عملى اخلاقى باشد، نوع صادقانه آن فضيلتى ديگر به‏حساب مى‏آيد. جهاد در راه خداوند، كارى ستوده است، ولى صورت كامل و بى‏عيب و نقص آن، فضيلت ديگرى دارد. امام على‏عليه السلام مى‏فرمايند: «صدق و راستگويى آدمى را رستگار مى‏كند، و دروغ او را در خوار و نگون بخت . (31) » تنها از رهگذر صدق است كه مى‏توان نجات يافت و بر ساحل رستگارى آرميد: بالصدق تكون النجاة (32) ، و هرچه آدمى صادق‏تر باشد ، رستگارتر است: انجحكم اصدقكم (33) . اينها نمونه‏اى از نقش فضايل اخلاقى در سعادت انسان از ديدگاه امام على‏عليه السلام ‏بود . البته اگر جست و جوى كامل صورت گيرد، به اين موارد محدود نخواهد شد. نيز مى‏توان به رواياتى اشاره كرد كه نقش رذايل اخلاقى را در شقاوت و بدبختى انسان، گوشزد مى‏كنند. پاره‏اى از آنها بدين قرارند:
حسد ، حيات انسان را به تباهى مى‏كشاند (34) ؛ و حرص و آزمندى ، مايه خوارى و شقاوت است (35) ؛ غرور و اسارت در دام هوا و هوس‏هاى سركش ، بدبختى است. (36) پس فضايل اخلاقى به معناى مصطلح را مى‏توان يكى از مؤلفه‏هاى اصلى رستگارى در انديشه امام على ‏عليه السلام دانست.
فضيلت عقلى
انديشيدن و نظر (37) در ساحت الوهى هستى ، همان فعاليت عقلانى است كه ارسطو آن را تنها مؤلفه سعادت مى‏دانست . آنچه ارسطو را به اين نكته ره نمود، توجه به كاركرد انسان بود. (38) وى استدلال مى‏كرد كه تنها كارى كه مختص و ويژه انسان است ، همان نظركردن است. آدمى تغذيه مى‏كند؛ اما گياهان نيز تغذيه و رشد و نمو دارند. آدمى فعاليت احساسى دارد، حيوانات نيز چنين‏اند. اما انسان مى‏انديشد ، به‏ويژه درباره واقعيت‏هاى غايى و نامحسوس هستى مانند خداوند ، ولى هيچ نوع طبيعى ديگرى نمى‏تواند چنين كند. پس سعادت خاص انسان را هم بايد در فعاليت خاص او يعنى نظركردن دانست. عقل هرگاه بتواند توجه خود را به امور مجرد معطوف كند، از قيد و بند تعلقات مادى رهيده، صاحب خود را به مجردات شبيه مى‏كند. چنين مى‏نمايد كه كسى كه زندگى موافق عقل مى‏گذراند و عقل را مى‏پرورد ، زندگى‏اش به بهترين وجه نظم يافته است و خدايان او را بيش از همه دوست دارند. چه، اگر خدايان، چنان‏كه مردمان معتقدند به اعمال و رفتار آدميان توجه دارند ، بى‏گمان از آن چيزى شادمان مى‏شوند كه خويشى نزديك با آنان دارد، و آن جز عقل نيست. (39) ارسطو مى‏كوشد تا در متن تلاش عقلانى انسان، كه در الهيات ظهور و بروز مى‏يابد ، جايى براى پيوستن به خداوند باز كند. اين نكته‏ نظر فيلسوفان مسيحى و مسلمان را به خود جلب كرد و آنان را به نظريه عقل‏گرايانه ارسطو دلبسته نمود.
امام على ‏عليه السلام ، برحسب روايتى از ابن‏سينا ، از زبان پيامبر خدا صلى الله عليه وآله شنيده است كه در مسابقه رستگارى و تقرب به خداوند ، هيچ چيز بهتر از انديشيدن و نظركردن آدمى را به مقصد نمى‏رساند. بدين روى او برتر از هركس ديگرى مى‏تواند نقش انديشيدن را در سعادت انسان بازگويد. براى اين بود كه شريف‏ترين انسان و عزيزترين انبيا و خاتم رسل‏ صلى الله عليه وآله با مركز دايره حكمت و فلك حقيقت و خزانه عقل ، اميرالمؤمنين على ـ عليه‏السلام ـ گفت كه: «يا على اذا رايت الناس مقربون الى خالقهم بانواع البر تقرب اليه بانواع العقل تسبقهم.» و اين چنين خطاب جز با چون بزرگى راست نآمدى كه اندر ميان خلق همچنان بود كه معقول اندر ميان محسوس. (40) همو است كه مى‏فرمايد: دانايى برترين سعادت (41) و بهترين مطلوب است. (42) هيچ ثروتى را توان برابرى با عقل نيست، (43) و هرگاه عقل طراوت و نشاط لازم را داشته باشد، رستگارى را به ارمغان مى‏آورد (44) . چه توصيفى براى بيان نقش تعقل و نظركردن در سعادت انسان ، زيباتر از اين جملات: عقل خويش را زنده و نفس خويش را ميرانده است، تا آن‏جا كه ستبرى‏هاى بدن تبديل به نازكى و خشونت‏هاى روح تبديل به نرمى شده است و برق پرنورى بر قلب او جهيده و راه را بر او روشن و او را به رهروى سوق داده است. پيوسته از اين منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرين منزل، كه منزل سلامت و بارانداز اقامت است، رسيده و پاهايش همراه بدن آرام او در قرارگاه امن و آسايش، ثابت ايستاده است. اين‏همه به موجب اين است كه دل و ضمير خود را به كار گرفته و پروردگار خويش را خشنود ساخته است. (45) با اين ديدگاه است كه حضرت على‏عليه السلام فقدان عقل را تيره‏بختى مى‏دانند (46) و جهل را بدترين مصيبت‏ها (47) .

4. فضايل دينى (الهياتى)

غير از آنچه گفته شد، مؤلفه ديگر سعادت از ديدگاه امام على‏ عليه السلام فضايل الهياتى يا دينى است.
بدون هيچ ترديدى مهم‏ترين فضيلت دينى خود ايمان دينى است. هر چند در تحليل دقيق ماهيت ايمان و يا متعلق‏هاى آن بحث و گفت و گوهاى بسيار هست، يك توافق عمومى درباره نقش بديل‏ناپذير ايمان در سعادت انسان ميان مؤمنان وجود دارد. اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام در اين باره مى گويند:
نجات و رستگارى انسان در گرو ايمان است (48) و با ايمان است كه آدمى به قله سعادت و اوج دانايى مى‏رسد (49) و از نگرانى‏ها رها مى‏گردد. (50) يكى از بهترين تعبيرها درباره ايمان در قرآن كريم است؛ آن جا كه مى‏فرمايد: يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم. تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم، ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون (51) . اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، آيا شما را بر تجارتى راه نمايم كه شما را از عذابى دردناك مى‏رهاند؟ به خدا و فرستاده او بگرويد و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنيد. اين ـ اگر بدانيد ـ براى شما بهتر است. ايمان لازم است، اما كافى نيست. از سرمايه رستگارى بايد درست سود برد و استفاده صحيح از سرمايه ايمان، فراهم كردن زمينه شكوفايى آن در عرصه عمل است. بذر ايمان در صورتى مى‏بالد كه در بستر اعمال صالح برويد. خداوند مهربان كسانى را كه ميان ايمان و عمل صالح جمع مى‏كنند ، از خسران و شقاوتى كه نوع انسان را تهديد مى‏كند، دور دانسته است.
والعصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات. (52) اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام در يك تحليل جامعه شناختى از جايگاه ايمان در سعادت يك جامعه، به اين نكته اشاره مى‏كنند كه فقدان ايمان در سطح اجتماعى علامت و نشانه جاهليت و گمراهى و شقاوت آنان است. جامعه جاهلى و نگون‏بخت، جامعه‏اى است كه «مردم آن از ايمان رويگردان شده، ستون‏هاى ايمان در آن فرو ريخته، نمادهاى ايمان ناشناخته مانده و راه ايمان بى رهرو است.» (53) هر گاه بنيادهاى معرفتى و عاطفى ايمان در فرد يا جامعه‏اى بلرزد، و نمادهاى ايمان انكار شود، اميدى به رستگارى آن فرد يا جامعه نيست.
در پرتو اين نگرش اصولى به سعادت انسان است كه امام على ‏عليه السلام مى‏فرمايند:
ديندارى سعادت است (54) ، و برترين خواست انسان است (55) ، و تقوا چراغ راه رستگارى است (56) ، و عبوديت خداوند، پيروزى در مسابقه رستگارى است (57) ، و زهد بر خلاف ظاهرش كه رنج و سختى است، تجارتى سودمند و مايه سعادت است. (58) باز در پرتو توجه به نقش كليدى و اساسى ايمان است كه مى‏توان عمق جملاتى از اين دست را دريافت: هيچ انسانى به بدبختى نمى‏افتد ، مگر با در پيش گرفتن معصيت خداوند (59) و اصولا بدبختى در گرو عصيان انسان است همان‏طور كه خوشبختى در سايه ايمان مى‏آرمد. (60) اما از ديدگاه امام ‏عليه السلام هسته اصلى سعادت انسان در همين ايمان نهفته است؛ زيرا در جهان بينى امام ‏عليه السلام انسان‏ها مبدأ و مصدرى الهى دارند و تنها در صورت يافتن ارتباط نزديك با او مى‏توانند جوهر خود را باز يافته، به كمال و رستگارى برسند. اين ايمان كه موجب قرب به خداوند است، با آنچه ارسطو درباره تأمل در امور الهى مى‏گويد و آن را سعادت آدمى مى‏داند ، متفاوت است. در تصويرى كه على‏ عليه السلام از ايمان مى‏دهد، علاوه بر عقل تمام احساسات و عواطف و قواى وجودى انسان معطوف به خداوند است و آدمى تسليم محض او است. در پايان، دو نكته را يادآور مى‏شويم:
1. آنچه درباره سهم خيرات بيرونى ، مانند ثروت و شهرت نيك، در سعادت انسان گفته آمد، بر گرفته از ظاهر اسناد سعادت به اين امور در روايات است؛ ولى ممكن است تحليل‏هاى ديگرى نيز باشد كه مثلا اسناد سعادت را به اين قبيل امور مقيد به قيدى بداند. بنا بر اين همه امور گفته شده، به شرط آن‏كه به ايمان يا فضيلت اخلاقى و يا فضيلت عقلى بينجامند ، مى‏توانند موصوف سعادت قرار گيرند، نه به طور كلى. همچنين ممكن است كسى بگويد اسناد سعادت به اين امور، از نوع اسناد چيزى به وسيله تحصيل آن است؛ مثلا با پول است كه مى‏توان فضيلت بخشندگى را تصاحب كرد يا با پول است كه مى‏توان آسودگى لازم را براى نظرپردازى داشت. بر اساس اين نظريه هر گاه ممكن باشد كه بدون اين چيزها آدمى بتواند فعاليت اخلاقى يا دينى داشته باشد، آنها ارزش آلى خود را از دست مى‏دهند.
ما البته ضمن توجه به اين احتمال‏ها و بدون ورود در بحث و نقد آنها، با تكيه بر ظاهر روايات گمان مى‏كنيم كه خيرات بيرونى هم جزئى از سعادت هستند؛ ولى ارزش آنها با ارزش مؤلفه‏هاى ديگر برابر نيست. بنابراين روشن است كه در مقام تزاحم خيرات بيرونى با فضيلت اخلاقى يا دينى، آنچه البته بايد كنار نهاده شود، خيرات بيرونى است. اين نكته عيان است و نيازى به بيان تفصيلى ندارد. كيست كه ترديدى داشته باشد كه سيد الشهداء عليه السلام همان هنگام كه در رنج و اندوه فراوان در كربلا بود، نيك‏بخت‏ترين افراد بود؛ زيرا بيش‏ترين بهره را از مؤلفه‏هاى ديگر سعادت، يعنى فضيلت اخلاقى و دينى داشت.
2. از ميان مؤلفه‏هاى مختلف سعادت، خيرات بيرونى چندان در اختيار خود انسان نيست و به تعبير زيباى امام على ‏عليه السلام بر حسب اتفاق فراهم مى‏آيد: الدنيا بالاتفاق و الاخرة بالاستحقاق (61) ؛ «دنيا برحسب اتفاق فراهم مى‏آيد، ولى آخرت بر اساس استحقاق آدمى است.» به نظر مى‏آيد كه با توجه به همين نقش اتفاقى و غير اختيارى بودن خيرات بيرونى در سعادت است كه اصولا در زبان‏هاى مختلف واژه مربوط به سعادت با مفهوم بخت گره خورده است مثلا در فارسى نيك‏بختى و در انگليسى happiness از ماده happen يعنى اتفاق افتادن است.
ولى به هر حال بيش‏تر مولفه‏هاى سعادت در اختيار خود انسان است؛ مانند فعاليت‏هاى اخلاقى و عقلى و دينى كه در حوزه تصميم فردى است.
اما يك نكته را نبايد فراموش كرد: در كلام امام على‏ عليه السلام تأكيد فراوانى بر نقش عنصر غيبى در سعادت انسان شده است. تعبيرهاى مختلفى براى اين منظور در روايات است، ولى رايج‏ترين آنها مفهوم توفيق است. امام على ‏عليه السلام مى‏فرمايند: التوفيق قائد الصلاح . و التوفيق رأس سعادة. (62) توفيق يا امدادهاى غيبى ابرهاى رحمت خداوند است كه از درياى اخلاص و عمل صالح انسان بر مى‏خيزند و: زندگى انسان اگر مقرون حق‏جويى و حقيقت‏جويى و اخلاص و عمل و كوشش باشد، مورد حمايت حقيقت قرار مى‏گيرد... اين مطلب علاوه بر اين‏كه يك امر ايمانى است و از لوازم ايمان به تعليمات انبيا است، يك حقيقت تجربى و آزمايشى است؛ البته تجربه فردى . به اين صورت كه هركس‏[كه مى‏خواهد امداد غيبى را درك كند] لازم است در عمر خويش چنين كند، تا اثر لطف و عنايت پروردگار را در زندگى خود ببيند، و چقدر لذت‏بخش است، معامله با خدا و مشاهده آثار لطف او. (63)

پي نوشت :

1) ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، طرح نو، ص .17
2)« inclusive end » تعبير «غايت» براى اين است كه سعادت يك غايت است؛ برترين و نهايى‏ترين و كامل‏ترين غايتى كه همگان در جست‏وجوى آنند.
3)« dominant end » از آن‏جا كه در طول تاريخ فلسفه اخلاق، تنها نامزد اصلى براى «غايت غالب» فعاليت عقلى يا نظرپردازى بوده ـ كه مورد تأييد فيلسوفان يونان بوده است ـ گاهى به جاى غايت غالب، غايت عقلى و يا به‏طور ساده‏تر، نظريه عقل‏گرايانه سعادت، هم گفته شده است.
4) «Hardi, The final Good in Aristotles Ethics p.299 »
5) البته در تعداد مؤلفه‏هاى سعادت و نيز تعيين آنها، بين طرفداران تفسير «غايت جامع» اختلاف بسيارى وجود دارد.
6) ر.ك: سرچشمه ارزش از نظر ارسطو و كانت، كريستين كرسگارد، ترجمه محسن جوادى، ارغنون، شماره 16، تابستان 1379، ص 99ـ .111
7) تامس‏نگل كه مدافع تفسير غايت غالب است، مى‏گويد: «از ديدگاه ارسطو تنها عنصر باارزش، عقل آدمى است و تمام فعاليت‏هاى ديگر براى فراهم‏كردن فعاليت عقل ارزش دارند؛ چنان‏كه خوردن و آشاميدن و ساير قواى آدمى براى انديشيدن است. انجام اعمال اخلاقى نيز براى فراهم كردن زمينه فعاليت خاص عقل، يعنى تأمل و نظرپردازى است.» ر.ك:« Thomas Nagel, Aristotle on Eudaimonia P.13 »
8) كسانى مانند لوئى‏اشتراوس و ماجد فخرى، فارابى را مدافع تفسير «غايت غالب» مى‏دانند؛ ولى گروهى به استناد اهتمام او به سياست كه مقوله‏اى عملى است، وى را مدافع تفسير جامع ديده‏اند. ر.ك:«.59ـ Miriam Galstom, politics and the Excellence. Princeton, 1990 , P.55 »
9) «External Goods ».
10) ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، طرح نو، ص .34
11) غرر الحكم و دررالكلم، فصل اول، بند .1699
12) همان، فصل 27، بند اول.
13) مجلسى
14) غرر الحكم و دررالكلم، فصل 79، بند .33
15) همان، فصل اول، بند .1356
16) نهج‏البلاغه، حكمت .163
17) ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص .46
18) همان، ص .66
19) براى فهرستى از اين فضيلت‏ها، ر.ك: كاپلستون، تاريخ فلسفه يونان، ترجمه دكتر مجتبوى، انتشارات سروش، ص .389
20)« Theological virtues »اين واژه بعدها رواج يافت و در آثار نويسندگان مسلمان هم مورد استفاده قرار گرفت، مثلا مؤلف كتاب نظريه فضيلت غزالى، يكى از انواع فضايل را در ديدگاه وى همان فضايل دينى يا الهياتى مى‏آورد. ر.ك: « Theory of virtue, state university of NewYork P.77' Sherif.Mohamed Ghazali »
21) ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص .168
22) ر.ك: همان، ص .172
23) ر.ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 16، ص .440
24) نهج‏البلاغه، نامه .47
25) براى آگاهى دقيق‏تر از مفاد اين پرسش و پاسخ، ر.ك: مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 16، ص 435ـ .438
26) نهج‏البلاغه، خطبه .87
27) نهج‏البلاغه، حكمت، .82
28) نهج‏البلاغه، خطبه .191
29) غررالحكم و دررالكلم، فصل اول، بندهاى 270 و .271
30) مفردات راغب، ماده صدق.
31) نهج‏البلاغه، خطبه .86
32) غررالحكم و دررالكلم، فصل 18، بند .42
33) پيشين، فصل 8، بند .9
34) الحسد ينكر العيش، ثمرة الحسد شقاء الدنيا والاخرة.
35) من كثر حرصه كثر شقائه.
36) الشقى من اغتر بحاله و انخدع لغرور اماله. (غرر الحكم و دررالكلم، فصل اول، بند 1823)
37)« contemplation » معمولا اين واژه به تأمل و يا نظرپردازى ترجمه مى‏شود.
38) برهان كاركرد« (ergon Argument) »ارسطو در فلسفه اخلاق معروف است. وى مى‏خواهد براساس كاركرد آدمى، ماهيت سعادت وى را دريابد. ر.ك: ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص 30ـ .34
39) ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص .395
40) ابوعلى سينا، معراج‏نامه، تصحيح نجيب مايل هروى، انتشارات آستان قدس رضوى، ص‏ .94
41) العلم اعلى فوز. (غررالحكم و دررالكلم، فصل اول، بند 781).
42) العلم افضل قنية. (همان، فصل اول، بند 862).
43) لا غنى كالعقل. (همان، فصل 86، بند 38).
44) زيادة العقل تنجى. (همان، فصل 37، بند 40).
45) نهج‏البلاغه، خطبه .220 براى توضيح اين مضمون ر.ك: مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 16، ص 420ـ .427
46) فقد العقل شقاء.(غررالحكم و دررالكلم، فصل 59، بند 7).
47) لا مصيبة اشد من‏الجهل.(همان، فصل 86، بند 236)
48) لانجاة لمن لا ايمان له. (همان، فصل‏86، بند344)
49) بالايمان يرتقى الى ذروة السعادة و نهاية الحبور. (همان، فصل‏18، بند145)
50) الايمان امن (همان، فصل اول، بند9)
51) صف، آيه 10 ـ .11
52) عصر، آيه 1 ـ .3
53) نهج البلاغه، خطبه دوم.
54) الدين حبور. (غرر الحكم و دررالكلم، فصل اول، بند 88)
55) الدين افضل مطلوب .(همان، بند 375)
56) الورع مصباح نجاح‏همان، بند 800)
57) العبادة فوز (همان، بند 86)
58) الزهد متجر رابح. (همان، بند 920)
59) لايشقى امرء الا بمعصية الله.(همان، فصل 86، بند 411)
60) النجاة مع الايمان (همان، فصل اول، بند 941)
61) غررالحكم، فصل اول، بندهاى 286 و .287
62) همان، فصل اول، بندهاى 348 و .908
63) مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 3، ص .348





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط